پیش به سوی تروتسکیسم!سند ادغام گرایش بلشویک و گرایش تروتسکیست چپترجمهی بابک کسرایی توضیح مترجم: متنی که میخوانید از اسناد بنیادین گروهی به نام "گرایش بلشویک بینالمللی" است که برای اطلاع فارسیزبانان ترجمه شده است. از آنجا که بیش از بیست سال از انتشار آن میگذرد، مسئولین گروه مذکور چند خط در معرفی متن برای خوانندگان فارسی زبان نوشتهاند: " متنی که میخوانید در نوامبر 1986 در کنفرانس ادغام گرایش بلشویک و گرایش تروتسکیست چپ (انشعابی از چپ از حزب کارگران بینالمللی که متحد ناهوئل مورنوی فقید در آمریکا بود) تصویب شد. این سند (که اولین بار در شمارهی 3 نشریهی 1917 در بهار 1987 منتشر شد) نشان از توافق سیاسی دو سازمان دارد و علاوه بر ابراز مواضع برنامهای پایهای که انترناسیونال چهار بر پایهی آنها بنا شده بود به بسیاری از مسائلی میپردازد که در 50 سال بعدی مطرح شدند و تروتسکیستهای حقیقی را از وانمودکنندگان سانتریست در جنبش بینالمللی کارگران جدا کردند". 1. حزب و برنامه "منافع طبقهی (کارگر) را نمیتوان تدوین کرد مگر به شکل برنامه؛ از برنامه نمیتوان دفاع کرد مگر با تشکیل حزب". "طبقه، به مثابهی خود، تنها عاملی است برای استثمار. پرولتاریا تنها وقتی نقش مستقل بازی میکند که از طبقهای اجتماعی درون خود به طبقهای اجتماعی برای خود بدل میشود. این امر به جز از طریق حزب ممکن نیست. حزب آن ارگان تاریخی است که طبقه به وسیلهی آن آگاهی طبقاتی پیدا میکند". تروتسکی، "قدم بعدی؟"، 1932 طبقهی کارگر تنها طبقهی کاملا انقلابی در جامعهی معاصر است، تنها طبقهای که ظرفیت پایان بینالمللی جنون حاکمیت سرمایهداری را داراست. وظیفهی بنیادین حزب پیشتاز کمونیست این است که در درون طبقه (بخصوص مهمترین بخش آن، پرولتاریای صنعتی) آگاهی به نقش تاریخی خود را ایجاد کند. ما صریحا تمام تاکتیکهایی را که سنتریستها و رفورمیستها، لایف استالیستها و سکتورالیستها، پیش میگذارند و به بخشی غیر از پرولتاریا به عنوان وسیلهای محتملتر برای پیشرفت اجتماعی نگاه میکنند، رد میکنیم. آزادی پرولتاریا، و به همراه آن حذف پایهی مادی تمام انواع ستم اجتماعی، به مسئلهی رهبری برمیگردد. انواع و اقسام رهبریهای بالقوه "سوسیالیست" در تحلیل نهایی به دو برنامه تقلیل داده میشوند: اصلاح یا انقلاب. رفورمیسم ظاهرا میخواهد استراتژی "عملی" برای کاهش تدریجی نابرابریهای جامعهی طبقاتی ارائه دهد اما در عمل طبقهی کارگر را با ضروریات سرمایه آشتی میدهد. در مقابل، مارکسیسم انقلابی بر پایهی ضدیت بنیادین بین سرمایه و کار و در نتیجه ضرورت خلع ید از بورژوازی توسط پرولتاریا به عنوان پیششرط هرگونه پیشرفت اجتماعی قابل توجه، بنا شده است. هژمونی ایدئولوژی بورژوایی در اشکال مختلف آن درون پرولتاریا قدرتمندترین عامل بقای حکومت سرمایهداری است. جیمز پی. کانن، رهبر تاریخی تروتسکیسم آمریکا، در کتاب "ده سال اول کمونیسم آمریکا" مینویسد: "قدرت سرمایهداری در خودش و نهادهایش نیست؛ سرمایهداری بقا مییابد چرا که بین سازمانهای کارگران هوادار پیدا میکند. چنانکه اکنون میبینیم، در پرتوی آنچه از انقلاب روسیه و عواقبش یاد گرفتیم، نُه دهم مبارزه برای سوسیالیسم مبارزه علیه نفوذ بورژوازی در سازمانهای کارگری از جمله حزب است". تمایز کلیدی بین سازمان انقلابی و سازمانی سنتریست یا رفورمیست نه در اعلام گنگ اهداف و مقاصد نهایی که در مواضعی است که آن سازمان در مسائل مشخصی که مبارزه طبقاتی مطرح میکند، با آن به پیش میرود. رفورمیستها و سنتریستها پاسخ برنامهایشان به هر اتفاق جدید را به نسبت توهمات و تصوراتشان از مخاطبین میدهند. اما نفش انقلابی این است که به کارگران و ستمگران چیزی بگوید که قبلا نمیدانستند. "برنامه باید اهداف عینی طبقهی کارگر و نه عقبماندگی کارگران را ابراز کند. باید نمایندهی جامعه به آن صورتی که هست و نه عقبماندگی طبقهی کارگر باشد. این خود وسیلهای است برای غلبه و نابودی عقبماندگی... نمیتوانیم شرایط عینی را که به ما بستگی ندارد به تاخیر بیاندازیم یا تغییر دهیم. نمیتوانیم تضمین کنیم که تودهها بحران را حل میکنند اما باید موقعیت را همینگونه که هست ابراز کنیم و این وظیفهی این برنامه است". - تروتسکی، عقبماندگی سیاسی کارگران آمریکا، 1938 ما میخواهیم برنامهی کمونیستی را از طریق ساختن فراکسیونهای برنامهمحور در اتحادیههای کارگری درون طبقهی کارگر ترویج کنیم. چنین تشکیلاتی باید فعالانه در تمام مبارزهها برای اصلاحات و بهبودهای جزئی در وضع کارگران تلاش کرده باشد. آنها در ضمن باید بهترین منادین سنتهای مبارزهجویانهی همبستگی طبقاتی باشند مثلا با شعار "خط پیکت را نباید شکست!" و در عین حال باید به دنبال جذب کارگرانی باشند که بیشترین آگاهی سیاسی را دارند و آنها را به آن جهانبینی جذب کنند که از مبارزهطلبی تنگنظرانهی صنفی فراتر رود و به مسائل حاد سیاسی روز به شیوهای بپردازد که ضرورت حذف هرج و مرجِ تولید برای سود و جایگزینیاش با تولید عاقلانه و برنامهریزیشده برای نیاز انسانی را مشخص میکند. دخالت ما در سازمانهای تودهای پرولتاریا بر پایهی برنامهی انتقالی است که کنفرانس موسس انترناسیونال چهار در سال 1938 تصویب کرد. میتوان گفت که مارکسیستها چیزی به نام "برنامهی تمامشده" ندارند. باید به تحولات تاریخی در پنج دههی گذشته و نیاز پرداختن به مشکلات مبارزههای مشخص بخشهای مختلف طبقه و/یا سرکوبشدگان که پیشنویس سال 1938 به آنها نپرداخته است، توجه کرد. با این حال برنامهای که انترناسیونال چهار بر پایهی آن بنا شد از بنیاد کاملا مربوط به امروز است چرا که راهحلهای سوسیالیستی را پیش روی مشکلات عینی طبقهی کارگر امروز در متن ضرورت تغییرناپذیر قدرت پرولتاریا قرار میدهد. 2. انقلاب مداوم سرمایهداری در پانصد سال گذشته نظم اقتصادی جهانی واحدی ایجاد کرده که تقسیم کار آن بینالمللی است. ما در عصر امپریالیسم زندگی میکنیم عصر انحطاط سرمایهداری. تجربهی این قرن نشان داده که بورژواهای ملی جهان نواستعماری قابلیت تکمیل وظایف تاریخی انقلاب بورژوادموکراتیک را ندارند. به طور کلی راه توسعهی مستقل سرمایهداری برای این کشورها وجود ندارد. در کشورهای نواستعماری، دستاوردهای انقلابات کلاسیک بورژوایی تنها با در هم کوبیدن روابط مالکیت سرمایهداری و تخریب پایههای بازار جهانی امپریالیستی و برپایی مالکیت طبقهی کارگر (یعنی مالکیت جمعی) ممکن است. تنها انقلاب سوسیالیستی انقلابی علیه بورژوازی ملی و زمینداران بزرگ میتواند به گسترش کیفی نیروهای مولده بیانجامد. ما استراتژی استالینیستی/منشویکیِ "دو مرحله"ای برای تسلیم پرولتاریا به بخشهای باصطلاح "مترقی" بورژوازی را مردود میداریم. ما خواهان استقلال سیاسی کامل و بیقید و شرط پرولتاریا در تمام کشورها هستیم. بورژوازیهای ملی در "جهان سوم" بدون استثنا به عنوان مامور سلطهی امپریالیستی عمل میکنند که منافعشان، از لحاظ تاریخی، بسیار بیشتر به بانکداران و کارخانهداران امپراتوری متصل است تا با مردم تحت استثمار خودشان. تروتسکیستها از جنبشهای ناسیونالیستی خردهبورژوایی (و حتی رژیمهای بورژوایی) که در دفاع از استقلال ملی به نبرد با امپریالیسم بر میخیزند، حمایت نظامی، اما نه سیاسی، میکنند. برای مثال تروتسکیستها در سال 1935 طرفدار پیروزی نظامی اتیوپیاییها بر اشغالگران ایتالیایی بودند. اما لنینیستها نمیتوانند موضعشان در مورد جنگی بین دو رژیم بورژوایی را به طور خودکار بر اساس سطح نسبی توسعه (یا عدم توسعه) آنها معین کنند. لنینیستها در جنگ کثیف جزایر مالوینا/فالکلند، که دفاع از استقلال آرژانتین هرگز مطرح نبود، به هردوی کارگران بریتانیا و آرژانتین فراخوان دادند که "سلاحها را برگردانید" یعنی شکستطلبی انقلابی در هر دو طرف جنگ. 3. چریکگرایی استراتژی ما برای انقلاب، شورش تودهای پرولتاریا است. ما چریکگرایی به عنوان جهت استراتژیک را مردود میشماریم (گرچه متوجهیم که میتواند بعضا ارزش تاکتیکی تکمیلی داشته باشد) چرا که طبقهی کارگر سازمانیافته و دارای آگاهی سیاسی را به نقش ناظر بیعمل تقلیل میدهد. جنبش چریکی دهقانی به رهبری روشنفکران خردهبورژوای رادیکال، مستقل از قصد عینی رهبرانش نمیتواند قدرت سیاسی طبقهی کارگر را برپا کند. از زمان پایان جنگ جهانی دوم در چندین موقعیت ثابت شده است که در صورت وجود شرایط مطلوب عینی چنین جنبشهایی میتوانند مالکیت سرمایهداری را ریشهکن کنند. اما از آنجا که پایهی آنها بسیج طبقهی کارگر سازمانیافته نیست، بهترین نتیجهی چنین مبارزاتی برپایی رژیمهای ناسیونالیست و بوروکراتیک است که کیفیتا شبیه محصولات انحطاط استالینیستی انقلاب روسیه هستند (مثل یوگسلاوی، آلبانی، چین، ویتنام و کوبا). این "دولتهای ناقص کارگری" به انقلابات سیاسی تکمیلی پرولتاریا برای باز کردن راه توسعهی سوسیالیستی نیاز دارند. 4. سرکوب ویژه: مسئلهی سیاهان، مسئلهی زنان طبقهی کارگر امروز عمیقا روی خطهای نژادی، جنسی، ملی و غیره مشتت است. اما نژادپرستی، شونیسم ملی و تبعیض جنسی نه ذاتی و بالفطره که صورتهای رفتاری اجتماعا طراحیشده هستند. کارگران جهان، مستقل از سطح کنونی آگاهیشان، یک نکتهی حیاتی مشترک دارند: آنها نمیتوانند وضع خودشان به عنوان طبقه را بهبودی اساسی ببخشند مگر با نابودی بنیان اجتماعی تمامی سرکوب و استثمار، یک بار برای همیشه. این واقعیت بنیان مادی این باور مارکسیستی است که وظیفهی تاریخی پرولتاریا حذف جامعهی طبقاتی و در کنار آن نابودی انواع اشکال ستم فراطبقاتی یا "ویژه" است. در ایالات متحده، مبارزه برای قدرت کارگران ارتباطی ناگسستنی با مبارزه برای آزادی سیاهان دارد. جدایی نژادی بین کارگران سیاه و سفید تاریخا مانع اصلی بر سر راه آگاهی طبقاتی بوده است. سیاهان آمریکا ملت نیستند بلکه گروه نژادی-رنگی هستند که اجبارا به پایین جامعه تبعید شدهاند و اکثریت عظیمشان در طبقهی کارگر، بخصوص در بخشهای استراتژیک پرولتاریای صنعتی، متمرکز شدهاند. جمعیت سیاه در "سرزمین آزادگان" مورد توحش و تجاوز و تبعیض نظاممند قرار گرفته و تاریخا در مقابل میهنپرستی امپریالیستی نژادپرستانهای که بخش اعظم پرولتاریای سفیدپوست را آلوده کرده است، بالنسبه مصون مانده است. کارگران سیاه عموما مبارزترین و رزمندهترین بخش طبقه بودهاند. مبارزه برای آزادی سیاهان (علیه توحش نژادپرستانهی روزمرهی زندگی در آمریکای سرمایهداری) بخش محوری ساختن حزب پیشتاز انقلابی در قارهی آمریکای شمالی است. مبارزه علیه سرکوب ویژهی سایر اقلیتهای ملی، زبانی و نژادی، بخصوص جمعیت رو به رشد لاتینتباران، نیز از مسائل کلیدی انقلاب آمریکا است. سرکوب زنان ریشهی مادی در وجود خانوادهی هستهای دارد: یعنی واحد پایهای و بسیار مهم سازمان اجتماعی بورژوازی. مبارزه برای برابری اجتماعی تمام و کمال برای زنان در تمام کشورهای جهان اهمیتی استراتژیک دارد. دیگر نوع نزدیک سرکوب ویژه، سرکوب همجنسگرایان است که به جرم عدم تطابق با وظایف جنسی که "هنجارهای" خانوادهی هستهای تحکیم میکند مورد تعقیب قرار میگیرند. مسئلهی همجنسگرایان مثل مسئلهی زنان، استراتژیک نیست اما حزب پیشتاز کمونیست باید مدافع حقوق دموکراتیک همجنسگرایان باشد و با تمام اقدامات تبعیضآمیز علیه آنان مخالفت کند. کمونیستها در اتحادیهها خواهان دسترسی مساوی به تمام مشاغل؛ برنامههای استخدام و ارتقای زنان و اقلیتها در زمینههای "غیرسنتی" با حمایت مالی اتحادیهها؛ دستمزد برابر برای کار برابر و شغل برای همه هستند. ما در عین حال از نظام "ترجیح باسابقهها" به عنوان دستاورد تاریخی جنبش اتحادیههای کارگری دفاع میکنیم و با طرحهای تشتتزا و ضداتحادیهای همچون اخراجهای ترجیحی مخالفت میکنیم. مبارزه برای اتحاد طبقهی کارگر حول منافع مشترک طبقاتیاش و فرای جداییهای مصنوعی که در جامعهی سرمایهداری تبلیغ میشود، مسئولیت تاریخی حزب پیشتاز کمونیست است. این کار به معنی پیشروی منافع کسانی که بیش از همه مورد استثمار و سرکوب قرار دارند و مبارزهی بیامان علیه هرگونه بروز تبعیض و بیعدالتی است. بخشهای سرکوبشدهی جمعیت نمیتوانند خود را مستقل از انقلاب پرولتری، یعنی درون چارچوب نظام اجتماعی که منشا و بازتولیدکنندهی سرکوب آنها است، آزاد کنند. چنانکه لنین در "دولت و انقلاب" میگوید: "تنها پرولتاریا (به مدد نقش اقتصادی که در تولید عظیم بازی میکند) میتواند رهبر تمام تودههای زحمتکش و استثمار شده باشد که بورژوازی اغلب بیشتر از پرولتاریا، استثمار و سرکوب و نابودشان میکند اما خود توان به راه انداختن مبارزهی مستقل برای رهایی خود را ندارند". ما در جامعهی طبقاتی زندگی میکنیم و برنامهی هر جنبش اجتماعی باید، در تحلیل نهایی، نماینده منافع یکی از دو طبقهای باشد که امکان رهبری جامعه را دارد: پرولتاریا یا بورژوازی. در اتحادیههای کارگری، ایدئولوژی بورژوازیی شکل اکونومیسم تنگنظر را میگیرد؛ در جنبشهای سرکوبشدگان، این ایدئولوژی شکل بخشگرایی (سکتورالیسم) را میگیرد. نقطه اشتراک ناسیونالیسم سیاهان، فمینیسم و سایر انواع ایدئولوژی سکتورالیستی جستن ریشهی سرکوب در چیزی به جز نظام مالکیت خصوصی سرمایهداری است. جهتگیری استراتژیک حزب پیشتاز مارکسیست به سمت سازمانهای سکتورالیستِ "مستقلِ" (یعنی چندطبقهای) سرکوبشدگان باید در جهت یاری رساندن به تقسیم تفاوتهای داخلی به بخشهای طبقاتی باشد. این به معنی مبارزه برای جذب هر چه بیشتر افراد به چشمانداز انقلاب پرولتری و در نتیجه، نیاز به حزب پیشتاز متحد است. 5. مسئلهی ملی و "مردمان مورد سرکوب مضاعف" "مارکسیسم سر آشتی با ناسیونالیسم ندارد حتی "عادلانهترین"، "خالصترین" و براقترین و متمدنانهترین نوع آن. مارکسیسم به جای تمام انواع ناسیونالیسم، انترناسیونالیسم را پیش میگذارد... - و. ا. لنین، نکاتی انتقادی در مورد مسئلهی ملی مارکسیسم و ناسیونالیسم دو جهانبینی از اساس مخالف هم هستند. ما طرفدار اصل برابری ملتها هستیم و با هرگونه امتیاز به هر ملتی مخالفت میکنیم. مارکسیستها در عین حال تمام انواع ایدئولوژی ناسیونالیستی را مردود میشمارند و به قول لنین از "هر نوع همانندسازی ملتها مگر بر پایهی زور و امتیاز" استقبال میکنند. برنامهی لنینیستی در مورد مسئلهی ملی از اساس برنامهای سلبی است که میخواهد مسئلهی ملی را از برنامه کنار بزند و مقبولیت ناسیونالیستهای خردهبورژوا را از بین ببرد تا مسئلهی طبقاتی را روشنتر مطرح کند. در موارد "کلاسیک" سرکوب ملی (مثل مورد کبک) ما طرفدار حق تعیین سرنوشت هستیم بدون اینکه لزوما از عمل به آن دفاع کنیم. در موارد پیچیدهترِ دو مردم به هم آمیخته یا "مورد سرکوب مضاعف" در منطقهی جغرافیایی واحد (قبرس، ایرلند شمالی، فلسطین/اسرائیل) حق انتزاعی هر یک برای تعیین سرنوشت را نمیتوان به شکل برابر درون چارچوب روابط مالکیت سرمایهداری تحقق بخشید. اما در هیچ کدام از این موارد نمیتوان مردم سرکوبگر را مساوی سفیدپوستهای آفریقای جنوبی یا استعمارگران فرانسوی در الجزایر دانست؛ (این دومی اشرافیت ممتاز مهاجر/کارگر متکی به فوقاستثمار کارگران بومی برای حفظ استاندارد زندگی بسیار بالاتر از جمعیت سرکوبشده بود). هم پروتستانهای ایرلند و هم جمعیت عبریزبان اسرائیل طبقات خود را دارند. هر کدام بورژوازی، خردهبورژوازی و طبقهی کارگر دارد. لنینیستها بر خلاف اخلاقگرایان شرمندهی طبقهی متوسط از ناسیونالیسم سرکوبشدگان دفاع نمیکنند (یا از تشکلات سیاسی خردهبورژوایی که منادی چنین ناسیونالیسمی است). چنین کاری در عین حال هم امکان استفاده از تناقضات واقعی طبقاتی در صفوف مردم سرکوبگر را از بین میبرد و هم سلطهی ناسیونالیستها بر سرکوبشدگان را افزایش میبخشد. پرولتاریای مردم سلطهگر را هرگز نمیتوان جذب چشماندازی ناسیونالیستی کرد که هدفش تنها برعکس کردن رابطهی نابرابر کنونی است. اما میتوان بخش عمدهای از آنها را به چشماندازی ضدسکتاریستی و "طبقه علیه طبقه" جذب کرد چرا که این یکی به نفع عینی آنها است. منطق تسلیم در برابر ناسیونالیسم خردهبورژوایی باعث شد بخش عمدهای از چپ از حاکمان عرب (نماد باصطلاح "انقلاب عرب") علیه اسرائیلیها در جنگهای خاورمیانهی 1948، 1967 و 1973 دفاع کند. اینها در اساس جنگهای بینسرمایهداری بودند که در آنها کارگران و سرکوبشدگان منطقه نفعی در پیروزی هیچ یک از دو طرف نداشتند. موضع لنینیستی بدینسان موضع شکستطلبی در هر دو طرف بود. دشمن اصلیِ هردوی کارگران عرب و عبری، در خانه بود. اما جنگ سال 1956 متفاوت بود؛ طبقهی کارگر در آن تخاصم طرفی داشت: دفاع از ناصر در مقابل تلاشهای امپریالیسم فرانسه و بریتانیا (با کمک اسرائیل) برای دستیابی دوباره به کانال سوئز که تازه ملی شده بود. گرچه لنینیستها از اساس با ناسیونالیسم مخالف هستند اما آنها در تخاصم بین سرکوبشدگان و دستگاه دولتی سرکوبگر بیطرف نیستند. در ایرلند شمالی ما خواهان خروج فوری و بیقید و شرط نیروهای بریتانیا هستیم و از حملات ارتش جمهوریخواه ایرلند به اهداف امپریالیستی همچون پلیس سلطنتی آلستر، ارتش بریتانیا یا هتلی پر از وزرای محافظهکار کابینه در برایتون دفاع میکنیم. به همین سان ما از نظر نظامی طرفدار سازمان آزادیبخش فلسطین در مقابل نیروهای دولت اسرائیل هستیم. ما هرگز از عملیات تروریستی علیه جمعیت غیرنظامی دفاع نمیکنیم. با وجود این واقعیت که تروریسم جنایتکارانهی دولت صهیونیستی علیه فلسطینیها، مثل تروریسم ارتش بریتانیا و متحدان پروتستانش علیه کاتولیکهای ایرلند شمالی، بسیار وسیعتر از اعمال ترور جمعی به دست سرکوبشدگان است. 6. مهاجرت لنینیستها از حق اساسی دموکراتیک هر فردی برای مهاجرت به هر کشوری در جهان دفاع میکنند. مثل سایر حقوق دموکراتیک، این نوعی حکم مطلق نیست. مثلا ما طرفدار مهاجرت فردی که میتواند تهدیدی برای امنیت نظامی دولت کارگری منحط یا ناقص باشد، نیستیم. حق مهاجرت فردی، اگر در سطحی وسیع اعمال شود، میتواند با حق تعیین سرنوشت ملتی کوچک در تناقض باشد. در نتیجه تروتسکیستها خواهان "مرزهای باز" به عنوان تقاضای عمومی برنامهای نیستند. مثلا در دهههای 1930 و 1940 در فلسطین، ورود وسیع مهاجرین صهیونیست بنیانی برای اخراج اجباری مردم فلسطین از سرزمینشان بود. ما "حق" مهاجرت نامحدود هانها به تبت یا نقل مکان شهروندان فرانسه به نیوکالدونیا را به رسمیت نمیشناسیم. خواست "مرزهای باز" عموما توسط ابلهان پاکنیت لیبرال و رادیکال مطرح میشود که قصدی خیالی برای تقلیل نابرابریهای شنیعی که نظم جهانی امپریالیستی ایجاد کرده، دارند. اما انقلاب سوسیالیستی جهانی نه مهاجرت تودهای راهحل مارکسیستی برای بدبختی و بیچارگی اکثریت نوع بشر در سرمایهداری است. در آمریکا ما از کارگران مکزیکی که توسط لا میگرا دستگیر میشوند، دفاع میکنیم (لا میگرا نامی اسپانیایی است که مکزیکیها نهادهای پلیس مهاجرتی آمریکا را با آن میشناسند م). ما با تمام تعیین حدودها برای مهاجرت، دستگیریها و اخراجهای کارگران مهاجر مخالفیم. ما در اتحادیهها برای اعطای فوری و بی قید و شرط حقوق کامل شهروندی به تمام کارگران متولد خارج مبارزه میکنیم. 7. سانترالیسم دموکراتیک سازمان انقلابی باید به شدت مرکزی و سانترالیزه باشد به شکلی که نهادهای رهبری اختیار کامل برای سازماندهی کار نهادهای پایینتر و اعضا را داشته باشند. سازمان باید انحصار سیاسی بر فعالیت سیاسی عمومی اعضایش داشته باشد. اعضا باید حق دموکراسی درونی کامل داشته باشند (یعنی حق اعمال مبارزه سیاسی داخلی برای تغییر خط و/یا تغییر رهبری کنونی). دموکراسی درونی برای زینت و آذین نیست (در ضمن سوپاپ اطمینانی برای بیرون رفتن بخار اعضا نیز نیست)؛ ضرورتی حیاتی و مهم برای حزب پیشتاز انقلابی است که میخواهد تحولات پیچیدهی مبارزه طبقاتی را از سر بگذراند. این در ضمن راه اصلی ایجاد کادرهای انقلابی است. حق دموکراسی فراکسیونی درونی یعنی حق مبارزه با رویزیونیسم درون حزب پیشتاز تنها "تضمین" علیه انحطاط سیاسی سازمان انقلابی است. تلاش برای پوشاندن تفاوتهای مهم و کمرنگ کردن خط اختلاف سیاسی درونی تنها میتواند حزب انقلابی را تضعیف و گمراه کند. سازمانی که با دیپلماسی، اجماع با پایینترین حد مشترک و در نتیجه ابهام برنامهای گرد آمده باشد (به جای توافق برنامهای اصولی و مبارزه برای شفافیت سیاسی) در اولین آزمون جدی که مبارزه طبقاتی در مقابل آن قرار دهد از هم فرو میپاشد. از آن سو، سازمانهایی که در آن ابراز تفاوتها محکوم شود چه رسمی چه غیر رسمی سرنوشتی ندارند مگر تبدیل شدن به فرقههای خشک و هرمی و بیجان که هر روز بیشتر از جنبش زندهی کارگران دور میشوند و توان بازتولید کادرهای لازم برای عمل به وظایف حزب پیشتاز انقلابی را ندارند. 8. جبهههای مردمی "مسئلهی مسائل در حال حاضر، جبههی مردمی است. سانتریستهای چپ میخواهند این مسئله را تاکتیکی یا حتی مانوری تکنیکی جلوه دهند تا بتوانند در سایهی جبههی مردمی کار خودشان را پیش ببرند. اما واقعیت اینجاست که جبههی مردمی مسئلهی اصلی استراتژی طبقاتی پرولتری در این دوره است. این در ضمن بهترین میزان برای تشخیص تفاوت بین بلشویسم و منشویسم است". - تروتسکی، "حزب کارگری وحدت مارکسیستی و جبههی مردمی"، 1936 جبههی مردمی (یعنی بلوک برنامهای بین سازمانهای کارگری و نمایندگان بورژوازی معمولا به قصد قدرت دولتی) خیانت طبقاتی است.انقلابیها نمیتوانند هیچ حمایتی، ولو "انتقادی"، از حاضرین در جبهههای مردمی به عمل آورند. تاکتیک حمایت انتخاباتی انتقادی از احزاب کارگری رفورمیست بر پایهی تناقض درون این احزاب بین برنامهی بورژوایی (رفورمیست) و پایگاه کارگریشان بنا شده است. وقتی حزبی سوسیال دموکرات یا استالینیست وارد ائتلاف یا بلوک انتخاباتی با تشکلات بورژوایی یا خردهبورژوایی می شود، این تناقض عملا در طول عمر ائتلاف از بین میرود. در نتیجه امکان استفاده از تاکتیک حمایت انتقادی منتفی است چرا که تناقضی که میخواهد از آن استفاده کند از بین رفته است. انقلابیون در عوض باید شکستن ائتلاف را شرط حمایت انتخاباتی اعلام کنند: "سرنگون باد وزریرِ سرمایهدار!" 9. جبهههای متحد و "جبهههای متحد استراتژیک" جبههی متحد تاکتیکی است که انقلابیون با کمک آن به سمت تشکلات رفورمیست یا سنتریست میروند تا در مواقعی که نیازی فوری برای عمل متحد از سوی صفوف است "اعضا را علیه سران متحد کنند". ورود به توافقات جبههی متحد با تشکلات خردهبورژوا یا بورژوا زمانی ممکن است که توافقی مقطعی بر سر مسئلهای مشخص موجود باشد و این کار به نفع طبقهی کارگر باشد (مثلا جبههی متحد بلشویکها با کرنسکی علیه کورنیلوف). جبههی متحد تاکتیکی است که هدفش نه تنها دستیابی به هدف مشترک که نشان دادن عملی برتری برنامهی انقلابی و بدینسان کسب نفوذ و هواداران جدید برای سازمان پیشتاز است. انقلابیون هرگز مسئولیت رهبری انقلابی را به ائتلافی مداوم (یا "جبهه متحد استراتژیک") با نیروهای سانتریست یا رفورمیست نمیدهند. تروتسکیستها هرگز با رویزیونیستها تبلیغات مشترک (بیانیههای مشترک چشمانداز عمومی سیاسی) منتشر نمیکنند. چنین عملی هم ناصادقانه است (از آنجا که لاجرم شامل تخفیف دادن تفاوتهای سیاسی که سازمانها را جدا میکند، است) و هم تحلیلطلبانه. "جبههی متحد استراتژیک" شعار محبوب اپورتونیستهایی است که دلزده از نفوذ اندک خود میخواهند این نفوذ اندک را با تحلیل رفتن در بلوکی وسیعتر با برنامهی پایینترین نقطه مشترک جبران کنند. تروتسکی در مقالهی "سانتریسم و انترناسیونال چهار" توضیح داد که تفاوت سازمان انقلابی با سازمان سانتریست در "اهمیت فعالانهای است که به اصالت اصول، شفافیت موضع، تداوم سیاسی و تمامیت سازمانی میدهد". جبههی متحد استراتژیک دقیقا میخواهد همین را از میان ببرد. 10. دموکراسی کارگری و خط طبقاتی مارکسیستهای انقلابی، که مشخصهشان گفتن حقیقت به کارگران است، تنها از تبادل سیاسی باز بین جریانات رقیب مختلف در چپ بهره میبرند. اما این در مورد رفورمیستها و سانتریستها صدق نمیکند. استالینیستها، سوسیال دموکراتها، بوروکراتهای اتحادیههای کارگری و سایر نارهبران طبقهی کارگر همه از نقد انقلابی میگریزند و میخواهند با گانستریسم و حذف از بحث و جدل سیاسی بگریزند. ما با خشونت و حذفگرایی درون چپ و جنبش کارگری مخالفیم و در عین حال حق همه برای دفاع شخصی را به رسمیت میشناسیم. ما در ضمن مخالف خشونت "نرم" یعنی تهمت هستیم که همراه همیشگی (یا جاده صافکنِ) حملات فیزیکی است. خشونت و تهمت درون جنبش کارگری تماما بیربط به سنتهای مارکسیسم انقلابی است چرا که عامدانه برای این طراحی شدهاند که آگاهی، شرط آزادی پرولتاریا، را نابود کنند. 11. دولت و انقلاب مسئلهی دولت جایگاهی محوری در تئوری انقلابی دارد. مارکسیسم میآموزد که دولت سرمایهداری را (در تحلیل نهایی، "نهادهای ویژهی مردان مسلح" که هدفش دفاع از مالکیت بورژوایی است) نمیتوان گرفت و در راه منافع کارگران به کار برد. حکومت طبقهی کارگر تنها با نابودی دستگاه دولتی موجود بورژوایی و جایگزینیاش با نهادهایی که هدفشان دفاع از مالکیت پرولتری است، تحقق مییابد. ما به شدت مخالف وارد کردن دولت بورژوایی، تحت هر پوششی، به مسائل جنبش کارگری هستیم. مارکسیستها مخالف تمام "اصلاحطلبان" اتحادیهای هستند که میخواهند فساد بورکراتیک را در دادگاههای سرمایهداری اصلاح کنند. کارگر باید خود ملک خود را اداره کند! ما در ضمن خواهان اخراج تمامی پلیسها و زندانبانها از جنبش اتحادیههای کارگری هستیم. وظیفهی انقلابیون این است که به طبقهی کارگر بیاموزند که دولت، میانجی بیطرفی بین منافع رقیب اجتماعی نیست بلکه سلاحی است که سرمایهداران علیه کارگران ساختهاند. مارکسیستها به همین سان مخالف خواست رفورمیستی/تخیلی "ممنوع کردن "فاشیستها" توسط دولت بورژوایی هستند. این قوانین با شدت صدچندان علیه جنبش کارگری و چپ استفاده میشود تا علیه اراذل و اوباش فاشیستی که پیادهنظامِ ارتجاع سرمایهداری هستند. استراتژی تروتسکی برای مبارزه با فاشیسم نه تقاضا از دولت بورژوایی که بسیج قدرت طبقهی کارگر و سرکوبشدگان برای عمل مستقیم و در هم کوبیدن جنبشهای فاشیستی در جنینی و پیش از آنکه بتوانند رشد کنند، است. چنانکه تروتسکی در برنامهی انتقالی میگوید: "مبارزه علیه فاشیسم نه در دفتر روزنامههای لیبرال که در کارخانه آغاز میشود و در خیابان پایان مییابد". لنینیستها تمام تصوراتی که میگوید نیروهای امپریالیستی میتوانند هرگونه نقش پیشرویی را بازی کنند کنار میزنند: چه در مورد "حمایت" از کودکان دانشآموز سیاهپوست در جنوب آمریکا، یا "حمایت" از جمعیت کاتولیک ایرلند شمالی یا "حفظ صلح" در خاورمیانه. ما در ضمن نمیخواهیم به امپریالیستها فشار وارد کنیم تا با عمل "اخلاقی" آفریقای جنوبی را تحریم کنند. ما در عوض میگوییم که قدرتهای "جهان آزاد" از بنیاد با رژیم آپارتاید نژادپرستانه در دفاع از "حق" فوقاستثمار کارگران سیاه متحدند. پاسخ ما بسیج کارگران جهان در اعمال همبستگی موثر و از جنسِ مبارزه طبقاتی با کارگران سیاهپوست آفریقای جنوبی است. 12. مسئله روسیه "استالینوفوبیا چیست؟ آیا تنفر از استالینیسم است؟ ترس از این "سفلیس جنبش کارگری" و جلوگیری بیتخفیف از تحمل هرگونه ابراز آن در حزب؟ نه خیر. به هیچ وجه... "آیا این باور است که استالینیسم نه رهبر انقلاب جهانی که دشمن فانی آن است؟ نه این هم استالینوفوبیا نیست؛ اینها آن چیزی است که تروتسکی به ما آموخت، آن چه ما از تجربهمان با استالینیسم فرا گرفتیم و آنچه با تمام قوا به آن باور داریم. "احساس نفرت و ترس از استالینیسم، با پلیس دولتیاش و اردوگاههای کار اجباریاش، با دستگیریها و به قتل رساندن مخالفینش در طبقهی کارگر، سالم و طبیعی و معمولی و مترقی است. این احساس وقتی به بیراه میرود که به آشتی با امپریالیسم آمریکا و سپردن وظیفهی مبارزه علیه استالینیسم به همین امپریالیسم میانجامد. در زبان تروتسکیسم، استالینوفوبیا این است و فقط همین". - جیمز پی. کانون، "آشتیگری استالینیستی و استالینوفوبیا"، 1953 ما خواهان دفاع بیقید و شرط از اقتصادهای جمعی دولت منحط کارگری شوروی و دولتهای ناقص کارگری اروپای شرقی، ویتنام، لائوس، کامبوج، چین، کرهی شمالی و کوبا علیه احیای سرمایهداری هستیم. اما حتی برای یک لحظه این واقعیت را فراموش نمیکنیم که تنها انقلابات سیاسی پرولتری، برای سرنگونی بوروکراتهای ضدکارگری خیانتکار حاکم بر این دولتها، میتواند ضامن دستاوردهای کنونی باشد و راه را برای سوسیالیسم باز کند. پیروزی گروه استالینیست در اتحاد شوروی در دههی 1920 با پرچم "سوسیالیسم در یک کشور" به همراه حذف فیزیکی کادرهای اصلی حزب لنین، یک دهه بعد، بود. جاعلان استالینیست با متناقض دانستن دفاع از اتحاد شوروی و انقلاب جهانی هر دو را کاملا کنار میگذارند. در نتیجه چشمانداز شورش پرولتری برای بازبرقراری حکومت مستقیم سیاسی طبقهی کارگر نه تنها متضاد با دفاع از اقتصادهای جمعیشده نیست که ربطی ناگسستنی با آن دارد. مسئلهی روسیه در سالهای اخیر به علت دو رویداد به شدت مطرح گشته است: سرکوب "همبستگی" در لهستان و دخالت ارتش شوروی در افغانستان. ما از نظر نظامی در کنار استالینیستها هم علیه "همبستگی"، احیارگر سرمایهداری، و هم علیه بنیادگرایان اسلامی که برای حفظ بردگی زن در افغانستان میکوشند، میایستیم. این به این معنی نیست که بوروکراتهای استالینیست هیچ نقش تاریخی پیشرویی دارند. درست بر عکس. با این حال ما از اعمالی که آنها از روی اجبار برای دفاع از شکل مالکیت کارگری انجام میدهند، دفاع میکنیم (مثل سرکوب "همبستگی" در دسامبر 1981). 13. پیش به سوی تولد دوبارهی انترناسیونال چهار! "تروتسکیسم نه جنبشی جدید یا دکترینی جدید که بازسازی و احیای مارکسیسم واقعی است همانطور که در انقلاب روسیه و در ایام آغازین انترناسیونال کمونیست شرح و اجرا شد". جیمز پی. کانن، تاریخ تروتسکیسم آمریکا تروتسکیسم، مارکسیسم انقلابی زمان ما است تئوری سیاسی که از تجربهی مرکب بیش از یک یک و نیم قرن قرن کمونیسم طبقهی کارگر میآید. تایید اثباتی آن در انقلاب اکتبر 1917، بزرگترین رویداد تاریخ مدرن، بود و از آن پس عموما به شکل سلبی اثبات شده است. پس از اینکه استالینیستها حزب بلشویک و کمینترن را از بین بردند، سنت لنینیسم (عمل و برنامهی انقلاب روسیه) تنها و تنها توسط اپوزیسیون چپ به پیش برده شد. جنبش تروتسکیستی در دل مبارزه برای انترناسیونالیسم انقلابی علیه مفهوم ارتجاعی/تخیلی "سوسیالیسم در یک کشور" متولد شد. ضرورت سازمان انقلابی بینالمللی از سازماندهی خود تولید سرمایهداری میآید. انقلابیون در هر محدودهی ملی باید استراتژیای داشته باشند که ابعادش بینالمللی باشد و این تنها با ساخت رهبری بینالمللی طبقهی کارگر به سرانجام میرسد. تروتسکیستها جواب میهنپرستی بورژوازی و دنبالهروان سوسیال دموکرات و استالینیستش را با شعار نامیرای کارل لیبکنخت میدهند: "دشمن اصلی در خانه است!" پایگاه ما مواضع برنامهای اصلی در کنفرانس موسس انترناسیونال چهار در سال 1938 و همچنین چهار کنگرهی اول کمینترن و سنت انقلابی مارکس، انگلس، لنین، لوکزامبورگ و تروتسکی است. کادرهای انترناسیونال چهار بیرون آمریکای شمالی در جریان جنگ جهانی دوم وسیعا کشتار یا پراکنده شدند. رویزیونیسم پابلویی در اوایل دههی 1950 انترناسیونال را از نظر سیاسی کاملا نابود کرد. ما در انشعاب 53-1951 بیطرف نیستیم ما طرف کمیتهی بینالمللی را علیه دبیرخانهی بینالمللی پابلویی میگیریم. مبارزهی کمیتهی بینالمللی اشکالاتی بنیادین هم از لحاظ چارچوب سیاسی و هم از لحاظ اجرا داشت. با این حال، در تحلیل نهایی، خواست کمیته برای مقاومت در برابر انحلال کادرهای تروتسکیست در احزاب استالینیست و سوسیال دموکرات (آنچه پابلو پیشنهاد میکرد) و دفاع آن از ضرورت عامل آگاهی در تاریخ به آن کیفیتی بالاتر از دبیرخانهی انحلالطلب میبخشید. مهمترین بخش کمیتهی بینالمللی، حزب کارگران سوسیالیست آمریکا بود. این حزب در ضمن در زمان بنیانگذاری انترناسیونال هم قویترین بخش آن بود. این حزب از مستقیمترین همکاری با تروتسکی بهره برده بود و سابقهی یکی از کادرهای ارشد آن به اولین روزهای کمینترن بازمیگشت. فروپاشی سیاسی حزب کارگران سوسیالیست به مثابهی سازمانی انقلابی با شور و شوق غیرانتقادی آن نسبت به کاستروئیسم در اوایل دههی 1960 شروع شد و سرانجامی نداشت مگر پیوستن به پابلوییها در سال 1963. این ضربهی مهیبی بر تروتسکیسم جهانی بود. ما از مبارزهی گرایش انقلابی درون حزب کارگران سوسیالیست (نیای اتحادیهی اسپارتاکیست آمریکا) برای دفاع از برنامهی انقلابی در مقابل عینیتگرایی سانتریستی اکثریت دفاع میکنیم. مواضع ما همان مواضع تروتسکیستی است که گروهِ انقلابی "اتحادیهی اسپارتاکیست" در سالهای بعدی از آن دفاع کرد و آنها را بسط داد. اما اتحادیهی اسپارتاکیست تحت فشار دو دهه انزوا و نومیدی خود دچار انحطاطی ماهوی شده و به گروهی شنیعا بوروکراتیک و بسیار فرقهگرا از راهزنان سیاسی تبدیل شده است. آنها هنوز میتوانند روی کاغذ حرفهایی بزنند اما همیشه در مقابل فشار، شانه خالی میکنند. "گرایش بینالمللی اسپارتاکیست" از هیچ لحاظ مهمی برتری سیاسی بر هیچ یک از چندین و چند "انترناسیونال" دروغین تروتسکیست که مدعی نام انترناسیونال چهار هستند، ندارد. انشعاب بسیاری از وانمودکنندگان تاریخی از تداوم تروتسکیستی و دشواریها و حرکت عموما راستروانهی بقیه، دورهی بالقوه مناسبی برای بازبینی و تجدید سیاسی فراهم کرده است؛ البته برای کسانی که باور ندارند راه سوسیالیسم از حزب کارگر بریتانیا، حزب همبستگیِ احیاگر سرمایهداری و لخ والسا یا جبههی مردمی شیلی میگذرد. قصد ما اینست که فورا در روند تجدید سازمانی بینالمللی کادرهای انقلابی بر اساس برنامهی تروتسکیسم واقعی شرکت کنیم. این قدمی به سمت تولد دوبارهی انترناسیونال چهار، حزب جهانی انقلاب سوسیالیستی، است که فیالحال بسیار عقب افتاده است. "بر اساس تجربهی تاریخی طولانی میتوان این گمان را به عنوان قانونی مطرح کرد که کادرهای انقلابی، که علیه محیط اجتماعی شورش میکنند و احزابی برای رهبری انقلاب سازمان میدهند، خود، در صورت تاخیر بیش از حد انقلاب، میتوانند در شرایط نفوذ و فشارهای مداوم در همان محیط انحطاط پیدا کنند... اما همان تجربهی تاریخی در ضمن نشان میدهد که این قانون استثناهایی هم دارد. این استثناها مارکسیستهایی هستند که مارکسیست میمانند، انقلابیونی که به پرچمشان وفادار میمانند. عقاید پایهای مارکسیسم، که تنها بر پایهی آنها میتوان حزب انقلابی ساخت، همچنان مورد استفادهی این افراد است و صد سال است که چنین بوده است. عقاید مارکسیسم احزاب انقلابی را میسازند اما خود قویتر از احزابیاند که میسازند و همیشه پس از زوال این احزاب برجای میمانند. این عقاید همیشه در سازمانهای قدیمی پیدا میشوند و کار بازسازی را پی میگیرند. "اینها تداومدهندگان سنت و مدافعین دکترین ارتدوکس هستند. وظیفهی انقلابیون فاسدنشده، که شرایط آنها را وادار به آغاز کار بازسازی سازمانی میکند، هرگز اعلام وحی جدیدی نبوده (از این مسیحاها کم نداشتهایم و همه گم و ناپدید شدهاند) بلکه تحکیم دوبارهی برنامهی قدیمی و به روز ساختن آن بوده است". - جیمز پی. کانن، ده سال اول کمونیسم آمریکا اولین انتشار در: نشریهی "1917"، ارگان گرایش بلشویک بینالمللی، شمارهی 3، بهار 1987 |
Posted: 05 April 2009 |